×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

گالري عكس-دلنوشته-معرفي قهرمانان

اشناي غريب

دلشكسته و دعا

يك نفر دلش شكسته بود تو ايستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود منتظر ولي دعاي او دير كرده بود.او خبر نداشت كه دعاي كوچكش تو چهارراه اسمان پشت يك چراغ قرمز شلوغ گير كرده بود.او نشست و باز هم نشست روزها يكي يكي از كنار او گذشت روي هيچيز و هيچ جا از دعاي او اثر نبود.هيچ كس از ميان رفت و امد دعاي او با خبر نبود با خودش فكر كرد پس دعاي من كجاست. او چرا نميرسد. شايد اين دعا راه را اشتباه رفته است پس بلند شد رفت تا به ان دعا راه را نشان دهد.رفت تا كه پيش از امدن براي او دست دوستي تكان دهد.رفت.پس چراغ چهارراه اسمان سبز شد رفت و با صداي رفتنش كوچه هاي خاكي زمين جاده هاي كهكشان سبز شد .او از اين طرف دعا از ان طرف در ميان راه باهم ان دو روبه رو شدند دست تو دست هم گذاشتن از صميم قلب گرم گفتگو شدن واي كه چقدر حرف داشتن.برف ها كم كم اب ميشود شب ذره ذره افتاب ميشود و دعاي هر كسي رفته رفته توي راه مستجاب ميشود يا علي مدد
یکشنبه 26 دی 1389 - 3:21:16 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم